13 stories
·
3 followers

خرمن ما را نماند حیله به جز سوختن...

1 Share

استاد راهنمای مقطع دکترایم مردی سوئیسی آلمانی و در آستانه بازنشستگی بود. اهل غذای خوب و شراب مرغوب و طبیعت بکر. با چهره سرخ و سفید و بدنی ستبر، خصیصه ساکنین آلپ.

 آنقدر زندگی کرده بود که دیگر هیچ چیزی متعجبش نمی کرد. صرفا به گره‌های مردم جهان میخندید یا حوصله اش سر میرفت و ناسزایی میگفت و رد میشد. بین این دو، طیف دیگری را متصور نبود. ده سال از جوانی اش را به همه جهان سفر کرده بود. خرج سفرهایش را از راه شکستن هیزم در کلبه های چوب‌بری در جنگلهای مختلف در‌ میاورد. بعد سالها سفر، زندگی با بسیاری از اقوام و یاد گرفتن بسیاری زبان و آشنایی با بسیاری فرهنگ، برگشته بود کشورش و درس خوانده بود و خانواده تشکیل داده بود. هر بار حرفش پیش میامد برایم از سفرهایش به تهران و شیراز و اهواز و کابل و بخارا در دهه شصت و هفتاد میلادی میگفت. از افسانه بازارها، فرش ها، خوراک، کاشی ها، موسیقی و ادویه ها و مشخصا زعفران. تاریخ ایران را به دو بخش قبل از ملا و بعد از ملا تقسیم و تحلیل می کرد. گاهی از من معنی لغاتی را که یادش رفته بود می پرسید. خاطرش مانده بود که ایرانیان بسیاری در کوچه و خیابان کمکش کرده‌اند و بسیاریشان در کمال تعجبش برای آن زمان و جغرافیا، فرانسه یا آلمانی بلد بوده اند.‌ یادش مانده بود که از میوه ها و آجیل ها غذاهای عجیب و بسیار مطبوعی می ساخته اند (بعدها برایش فسنجان و خورشت به بردم؛ گفت با طعم و عطرشان رفته به آن سالهای طلایی). از مزارع سرشار و زرخیز افغانستان، از شوخ‌طبعی مردمش، از آرامش مردم بخارا، از زندگی جاری در بازار وکیل... حرف که میزد، در دل من یکی انگار نوحه میخواند... پس کجا رفتند آن ابرهای سپید شناور در آبی ترین آسمانهای جهان؟ پس کجا رفتند آن آواها، آن آرامش و روزمرگی؟ 

پرسیده بودم یک بار، در طول ‌تمام آن سفر به شرق، زیباترین منظره برایت چه بوده؟ 

خندیده بود: چشم زنان خاور میانه...

#جان_پدر_کجاستی

Read the whole story
oghlon
1275 days ago
reply
Share this story
Delete

یک‌بار که از حمام آمده بودم و داشتم خودم را خشک می‌کردم، حس کردم چیزی روی گردنم ...

1 Share
یک‌بار که از حمام آمده بودم و داشتم خودم را خشک می‌کردم، حس کردم چیزی روی گردنم راه می‌رود. سریع با دست زدمش. یک سوسک سایز بزرگ افتاد کف حمام. حالا، هربار که حمام تمام می‌شود، حوله را برمی‌دارم، بازش می‌کنم، دوطرفش را نگاه می‌کنم، می‌تکانمش، باز سراسرش را نگاه می‌کنم و بعد خودم را خشک می‌کنم. شاید حدود ده‌سالی بشود. تک‌وتوک دفعاتی هم یادم رفته حوله را وارسی کنم، ولی آیا همهٔ این سال‌ها باز سوسکی لای حوله بوده؟ مطلقاً. پس امروز توی حمام ناگهان تصمیم گرفتم بس کنم و کاری را که، تا زمانی‌که برای بیننده توضیح نداده باشم، دیوانگی به‌نظر می‌رسد ترک کنم و مثل قبل و مثل آدمیزاد حوله را بردارم، ادامهٔ «مرا ببوس» را زمزمه کنم و خودم را خشک کنم.
Read the whole story
oghlon
1293 days ago
reply
Share this story
Delete

استخدام

1 Share
مدّاح میوه‌های تابستانی.
Read the whole story
oghlon
1395 days ago
reply
Share this story
Delete

سرصبح سرد بود. پاشدم دست‌های یخزدهٔ بیرون‌مانده از پتوها را پوشاندم، صبح اول خرد...

1 Comment and 2 Shares
سرصبح سرد بود. پاشدم دست‌های یخزدهٔ بیرون‌مانده از پتوها را پوشاندم، صبح اول خرداد هیتر روشن کردم. احساس امام-پیغمبری می‌کنم وقتی بقیه خوابند و کار کوچکی برایشان می‌کنم که بعد هم نمی‌فهمند. بعد رفتم سراغ گاز که دیدم هر عملی را عکس‌العملی است، یک پیغمبر دیگری چای گذاشته بود.
Read the whole story
oghlon
1442 days ago
reply
Share this story
Delete
1 public comment
Boorani
837 days ago
reply
Goo

پست آخرم انگار درست در جواب پست قبلی‌م بود.دیگه دلم نمی‌خواد این‌جا بنویسم.

1 Comment
پست آخرم انگار درست در جواب پست قبلی‌م بود.
دیگه دلم نمی‌خواد این‌جا بنویسم.
Read the whole story
oghlon
1455 days ago
reply
نه لطفاً
Share this story
Delete

و بعد خواهیم زیست

1 Share

داشتم توی آرشیو دور میزدم و خب چقدر غر! از پایان نامه ارشد تا پروپوزال دکتری. از درد گردن تا سرما خوردن. حالا هم که رسیده ایم به ویروس و غربت. زندگی چیز عجیبی است. انگار هر آدمی یک رویکرد مشخص نسبت به زندگی دارد که تقریبا آن را در تمام شرایط حفظ میکند. رویکرد ها میتوانند از همیشه شاکی بودن تا نگاه سپاسگزارانه داشتن متفاوت باشند. بعضی آدمها در هر لحظه ای پی چیزی برای بهره بردن است و تعدادی هم پی ایراد. من؟ من همیشه در شتاب و عجله ام. از مرحله ای به مرحله ی دیگر رفتن. من آدم منتظر ماندن برای تمام شدن فلان کار دوره و ماجرام. آدم زندگی کردن در آن دوره های کوتاه بین دو دلواپسی.اگر این تمام بشود، اگر از آن راحت بشوم، اگر از فلان ماجرا بگذرم. بعد؟ هیچ. آغاز و کار و ماجرای تازه ای خواهد بود.

Read the whole story
oghlon
1470 days ago
reply
Share this story
Delete
Next Page of Stories